«قرآن، نوری است که خاموشی ندارد؛ چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که روندة آن گمراه نگردد، شعلهای است که نور آن تاریک نشود، جدا کننده حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایی است که ستونهای آن خراب نشود، شفا دهندهای است که بیماریهای وحشت انگیز را بزداید، قدرتی است که یاورانش شکست ندارند، و حقی است که یاری کنندگانش مغلوب نشوند.
قرآن، معدن ایمان و اصل آن است، چشمههای دانش و دریاهای علوم است، سرچشمة عدالت و نهر جاری عدل است، پایههای اسلام و ستونهای محکم آن است ، نهرهای جاری زلال حقیقت و سرزمینهای آن است.»[1]
بار دیگر خدای مهربان را شکر میگویم که توفیق داد تا مدتی از عمر خود را در کنار قرآن و با قرآن باشیم و خاصعانه در درگاه ربویاش مسئلت دارم که چه در دنیا و چه در آخرت این توفیق را هرگز از من سلب ننماید و قرآن را همواره مونس و یاورم قرار دهد. مجموعة حاضر با نام «نگاهی ادبی به سورة یوسف (ع)» به عنوان پروژه تحقیقاتی پایان دوره چهار ساله تحصیل در رشته تربیت معلم قرآن کریم در دانشکده علوم قرآنی تهران، به رشتة تحریر درآمده است.
حال سؤالاتی که مایلم پاسخ دهم یکی این است که «چرا نگاه ادبی؟» و دیگر اینکه «چرا به سوره یوسف؟»
و اما پاسخ سؤال اول از این قرار است که همانطور که میدانیم، قرآن کریم به عنوان آخرین پیام مستقیم خداوند برای بندگان، تنها ریسمان استواری است که میتوان به آن چنگ آویخت و به کمک آن، در چند روزة زندگانی دنیوی از شر شرارتهای دشمنان بشریت (شیطان و جنودش) جان سالم به در برد و در پناه رحمت الهی قرار گرفت.
کتاب مقدسی که از آن صحبت میکنیم، مجموعهای از معانی بلند و مضامین عالی انسان سازی و هدایت آدمی به سوی رسیدن به کمال است و گویندة چنین معانی نورانی، آنها را در قالب لفظهای قابل فهم برای بشر درآورده و به او ارزانی داشته است.
برای رسیدن به هر نقطه بلندی، باید از راه مناسب آن عبور نمود. برای فتح هر قله مرتفعی باید دامنه آن کوه را پیمود. برای دستیابی به قلة مفاهیم ارزشمند قرآن نیز راه منطقی و عقلائی آن این است که از دامنة الفاظ قران حرکت نموده و آرام آرام بالا رفت تا به نتیجه مورد نظر رسید. الفاظ و عبارات قرآن به منزله پلکانی است که بدون در نظر داشن آن، تصور رسیدن به بام رفیع مفاهیم قرآنی، ناممکن مینماید. لذا اولین گام در راه شناخت قرآن، آشنایی با الفاظ قرآن است. و این آشنایی خود مستلزم آشنایی نسبتاً کامل با زبان عربی است. چرا که قرآن کریم «بلسانٍ عربیٍ مبینِ» آموختن این زبان و درک مقتضیات آن، یکی از ضرورتهای اجتناب ناپذیر است.
اینجانب سعی کردهام با نگاه به قرآن کریم از زوایه ادبیات، تا حدودی اولین گام خود را در راه انس با قرآن بردارم. و چنان که ذکر شد، استدلالم این است که چگونه میتوان ادعای «فهم» قرآن را داشت در حالیکه ذهن با فضای ادبیات عرب بیگانه باشد؟!
و این پاسخ به کسانی است که آموختن قواعد ابتدایی زبان عربی را برای آشنایی با قرآن، امری بیهوده و راهی فرعی تصور میکنند و بدون جدی گرفتن صرف و نحو، اهتمام خویش را صرف آموختن اقوال تفسیری مفسران کردهاند. غافل از اینکه همان مفسرانی که اینان اکنون نظراتشان را مطالعه کرده و فرا میگیرند، روزگاری با همین قواعد به ظاهر سادة اعلال ، دست و پنجه نرم کردهاند و یا اینکه مدتها از عمر خود را صرف کردهاند تا مثلاً اعراب محلی جملات را بشناسند و خلاصه هر کس در رابطه با علوم مختلف قرآنی، به نوعی صاحب نظر شده است، مطمئناً زمانی در قواعد ادبیات و بلاغت عربی، استخوان خرد کرده است.
و اما پاسخ سؤال دوم:
انگیزههای انتخاب سورة یوسف را در چند مورد میتوانم بیان کنم:
اولاً: راهنمایی استاد گرامیام به این سوره برای کارکردن، یکی از عوامل انتخاب آن ثالنیاً این سوره شامل یکی از زیباترین قصههای قرآن و یکی از زیباترین شیوههای قصهگویی است. و قرار گرفتن (بیش از پیش) در جریان داستان حضرت یوسف (ع) خود یکی از انگیزههای انتخاب این سوره بود.
ثالثاً: به نظرم رسید که حجم این سوره با نوع فعالیت بنده که در حد یک پروژه تحقیقات است (و نه بیشتر)، متناسب است. به این معنی که آیاتش نه چندان زیاد است که عملاً نتوان آنها را مورد برررسی قرار داد و نه چندان کم است که پرداختن به آن، کمتر از حد انتظار باشد،
چنان که ذکر شد، مسئله اصلی و مهم در انجام این تحقیق، چیزی نبوده است جز آشنایی بیشتر با فضای ادبیاتی بخشی از قرآن. از سوی دیگر، به نظر میرسد مطالب گذشته قدری اهمیت موضوع را روشن کرده باشد. با اینحال در اینجا در مقام بیان اهمیت پرداختن به ادبیات قرآن، مقدمتاً عرض میکنم که پرودگار قادر سبحان، به موجودات این عالم، هستی بخشیده است و در این میان افراد بشر را به داشتن قوة ادراک و تعقل بر دیگر موجودات برتری داده و آنها را به داشتن قدرت اراده و انتخاب گرامی داشته است. و باز از روی مهربانی، برای هدایت انسا، هادیان و راهنمایانی از جانب خود، به سوی او گسیل داشته است. و معجزة جاویدان آخرین فرستادة خود را کتاب قرار داده است که «تبیاناً لکلّ شیء» است. حال این ما و این قرآن. در شرایطی که اتمام دورة امتحان و آزمایش ما معلوم نیست و نمیدانیم چه زمانی این اختیار و قدرت انتخاب از ما سلب خواهد شد و در حالیکه شیطان و مزدورانش دست به دست هم دادهاند تا تکتک افراد بشر را از صراط مستقیم خارج نمایند و آنها را تا ابد زبان کار سازند، در عین حال، با دانستن این مطلب که تنها راه بشریت تمسک به قرآن و همچنین قرآنهای ناطق: اهل بیت علیهم السلام) میباشد، به نظر شما آیا در روی این کره خاکی کاری مهمتر از پرداختن به قرآن و اهتمام به فهم معانی آن که مؤثرترین کار در جهت عمل به مضامین عالی آن است، وجود خواهد داشت؟ و آیا (چنان که ذکر شد) این مقصود جز در سایة همت به قرار گرفتن در فضای زبان عربی میسر است؟ اگر پاسخ این سؤالات منفی است، پس به روشین مشخص است که دست کم یکی از مهمترین موضوعاتی که جا دارد تا مورد بررسی قرار گیرد، پرداختن به ادبیات قرآن کریم است. و خدا را شاکریم که اکنون چنین توفیقی را به ما ارزانی داشته است هر چند کار ما بسیار کوچک است اما به هر حال از «هیچ» بهتر است.
مسئله دیگری که علاه داشتم در ضمن انجام تحقیق به آن پرداخته شود، دربارة اعجاز قرآن، خصوصاً اعجاز لفظی آن بود.به این صورت که معجزة هر پیامبری، آنگاه ارزش و اهمیت مییابد که در میان امت آن پیامبر، پرداختن به آن کار، امری عادی و رایج باشد و متخصصان زیادی در آن زمینه در جامعه فعالیت کنند و آن گاه که معجزه بر آنها وارد میشوند به مصداق این ضربالمثل که : «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری» بتوانند به آسانی میان فعالیت بشری و امر مافوق بشری تفاوت قائل شوند و اقرار به نبوت آن پیامبر الهی نمایند.[2] چنانکه قرآن کریم نیز در میان ادیبان و شاعرانی ظهور کرد که خود سرآمد فضاهای عرب بودند و با اینحال به اعجاز قرآن و عجز خود از آوردن مثل آن اعتراف کردند. ما نیز امت پیامبر هستم . و حق داریم که اعجاز قرآن را درک کنیم. لذا قصد داشتم این سؤال را مطرح کنم که آیا بررسی نکات ادبی و خصوصاً نکات بلاغی آیات قرآن، میتواند ما را در جهت رسیدن به درک اعجاز قرآن یاری کند یا خیر؟
همچنین فرضیهای که قصد داشتم مطرح شود این بود که میتوان اعجاز قرآن را درک نمود». اما پس از مدتی دریافتم که پرداختن به این سؤال از حوصله زمانی این تحقیق خارج است و نیاز به کار بیشتر و جدیتر دارد. لذا فعلاً از پرداختن به منصرف شدم و آن را به زمانی دیگر» (اٍن شاءالله نه چندان دور) موکول نمودم.
بعضی از الفاظ گمان میرودکه با هم مترادفند. و ممکن است فرد لغوی بین آنها فرق نگذارد. حال آنکه هر یک ازآن الفاظ کاربرد خود را دارد. از این نمونه است «جاء» و «أتی».
«جلء» در جواهر و اعیان بکار میرود. و «أتی» در معنای و زمانها.
لذا «جاء» در فرمودة خداوند: «و جاء و علی قمیصه بدم کذف» و نیز « و نیز «و لمن جاء به حمل بعیر» آمده است و «أتی» در «أتی امرالله» و «أتاهاامرنا» بکار رفته است.[3]
(تذکر: البته در پایان همین سوره میخوانیم: «جاءهم نصرُنا» که به ظاهر با این گفته سیوطی در تعارض است. و میتوانیم قائل به نسبیت حرف او شویم.)
تنوین در «صبر» برای تعظیم است و اشاره است به عظمت ضمیمه و تلخی و دشواری تحمل آن[4]
ترجمه: و در همین حال کاروانی فرا رسید و مأمور آب را به سراغ آب فرستادند. او دلو خود را در چاه افکند. ناگهان صدا زد: مژده باد! این کودکی است زیبا و دوست داشتنی. و این امر را به عنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند . و خداوند به آنچه آنها انجام میدادند آگاه بود. (19) و سرانجام، او را به بهای کمی- چند درهم- فروختند. و نسبت به فروختن او او بیرغبت بودند. چرا که میترسیدند رازشان فاش شود. (20)
(این کلمه را یا بشرای هم خواندهاند.[13] که در این صورت منادای مضاف به یاء متکلم و معرب و منصوب (علی المحل) خواهد بود.)
بضاعةً : حال از ضمیر مفعولی «ه» در أسروه.
دراهم: بدل از ثمن، مجرور به فتحه (به دلیل غیرمنصرف بودن)
واو حالیه و جملة حالیه با تقدیر قد و قد کانوا فیه …. 1
فیه من الزاهدین: 1- «فیه» متعلق است به «الزاهدین» در الینصورت «ال» در «الزاهدین» نمیتواند موصول (به معنی الذین «زهدوا» باشد. زیرا در این حال ضمیر عائد صله ، برموصول مقدم خواهد شد در حالیکه چنین چیزی صحیح نیست. لذا «ال» برای تریف است.
2- «فیه» متعلق است به فعلی که « الزاهدین» آن را بیان میکند. یعنی: وکانوا (زاهدین) فیه من الزاهدین.[14]
1- نیز ممکن است «فیه» متعلق به «أغنی» مقدر باشد. یعنی:
و کانوا «أعنی فیه» من الزاهدین.[15] که در این صورت، ضمیر عاتد صله، محذوف، و جمله «أعنی فیه» معترضه خواهد بود.
ترجمه: و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید عزیر مصر به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار. شاید برای ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم. و اینچنین یوسف را در آن سرزمین متمکن ساختیم. ما این کار را کردیم تا او را بزرگ داریم و او از علم تعبیر خواب به او بیاموزیم. خداوند بر کار خود پیروز است ولی بیشتر مردم نمیدانند.
متعلق به فعل اشتری - من به معنی فی یا باء: اشتراه فی مصر أو یمصر
من مصر[18] حال از فاعل اشتری - در این دوحالت در حقیقت جارو و مجرور متعلق به عامل محذوفی
حال از الذی اشتری است که آن ، حال اصلی میباشد.
مصدر مؤول معطوف به مصدر مؤول محذوف متعلق به مکنا: مکنا لسلکه و لنعلّمه…
ولنعلمة [19] مصدر مؤول متعلق به محذوف پس از خود: ولنعلمه … کان ذلک ذلأنجاء. (واو السنیافیه)
واو، زائده باشد و «مصدر مؤول»، متعلق به مکنا باشد.
«عسی» یکی از افعال مقاربه است که مانند «کاد» و دیگر اخوات آن، مثل «کان» رفتار کرده، مبتدا را مرفوع نموده و اسم خود قرار میدهند و خبر را منصوب کرده و خبر خود قرار میدهند. البته چنانکه ازمعنای «عس» (امید است) هویدا است، این فعل جامد، دلالت میکند بر امید داشتن نسبت به وقوع فعلی. اما از باب تسمیه الکل باسم البعض، به همگی این افعال، افعال مقاربه اطلاق میشود.
فعل «عسی» وقتی به مصدر مؤول اسناد داده شود، أفصل آن است که تامّه به حساب آید. مثل اینجا که داریم: «….. عسی أن ینفعنا….».
که در اینصورت مصدر مؤول، فاعل عسی خواهد بود. اما چنانچه بعد از مصدر مؤول، اسم مرفوعی وجود داشته باشد که بتواند اسم عسی قرا رگیرد، در اینصورت «عسی» میتواند ناقصه باقی بماند. مانند: «عسی أن یعود الرسول» که در اینجا، کلمه رسول، اسم عسی و مصدر مؤول خبر مقدم بر اسم آن خواهد بود.[20]
ترجمه: و هنگامی که به بلوغ و قوت رسید، ما حکم، - نبوت- و علم به او دادیم. و اینچنین نیکوکاران را پاداغش میدهیم. (22) و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمنای کامجویی کرد، درها را بست و گفت: بیا بسوی آنچه برای تو مهیاست. یوسف گفت: پناه میبریم به خدا. او - عزیر مصر- صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامی داشته، آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟ مسلماً ظالمان رستگار نمیشوند. (23)