شب چله بود . ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمعکرده بود و برای آنها قصه می گفت:یکی بود یک ی نبود . یک ماه ی سیاه کوچولو بود آه با مادرش در جویبار ی زندگی raquo;می کرد.این جویبار از دیواره های سنگی کوه بیرون می زد و در ته دره روان می شد. ...